در عالم بچگی، شنیدن از کویر همیشه مرا وحشتزده میکرد. تصورم از کویر ریشه در فیلمهایی داشت که در آنها، آدمهایی با لبهای سفید شده و پوست آفتاب سوخته، وامانده و خسته، پاها را لخلخ روی ماسههای داغ میکشیدند، یکیشان میایستاد و در قمقمهاش را باز میکرد و بعد آن را بیخ گوشش تکان میداد و سرتهش میکرد و وقتی میفهمید حتی یک قطره آب هم نمانده، پرتش میکرد جایی روی تپههای ماسهای و بعد یکی میایستاد و فریاد میزد «آب... آنجا... آب...» و شروع میکرد به دویدن.
ادامه مطلب ...اسلام در اوایل دوره تانگ از شبهجزیره عربستان به چین معرفی شد. گوانگجو، شهر بندری در امتداد جاده ابریشم و یکی از اولین شهرهایی است که اسلام را پذیرفت. گفته شده سعدبن ابیوقاص یکی از فرستادگان حضرت محمد(ع) برای تبلیغ دین اسلام در امتداد جاده ابریشم و شهر گوانگجو سفر کرد و سپس به پایتخت چین در آن زمان یعنی چانگان ـ که امروزه ژیان نامیده میشود ـ میرسد و با امپراطور گائوزونگ از سلسله تانگ ملاقات کرده و او را به دین اسلام دعوت میکند و امپراطور نیز دین اسلام را میپذیرد. بعد از فوت سعدبن ابیوقاص، مقبرهای به احترام او به نام آرامگاه «Muslim Sage» ساخته شد. اولین مسجدی که در بین سالهای (907 ـ 618) در سلسله تانگ ساخته شد، مسجد هوآیشنگ نام دارد و در زبان چینیکه دقیقا برگردان واژه عربی است به معنای لغوی «اختصاص داده شده به صحابه پیامبر» است. قابل ذکر است که اخیرا 5 مسجد در گوانگجو وجود دارد.
اهواز یکی از کلانشهرهایی است که در بخش مرکزی خوزستان قرار گرفته است. این شهر از نظر جاذبههای گردشگری بسیار غنی است و با توجه به جاذبههای تاریخی ـ طبیعی خود میتواند پذیرای گردشگران داخلی و خارجی بسیاری باشد.
این شهر از روزگاران کهن از جمله شهرهای آباد و بزرگ منطقه بوده و در برههای از تاریخ بر اثر تاخت و تازهای اقوام گوناگون بخشی از این آبادانی را از دست داد، ولی بتدریج امروزه دوباره توانسته است آبادی خود را بازیابد.
با این که این شهر در بخش جلگهای استان قرار دارد، اما پوشش گیاهی کمی دارد. این کمبود پوشش گیاهی باعث شده این شهر آب و هوایی گرم داشته باشد و به همین دلیل دمای هوا در تابستان به 50 درجه سانتیگراد و در زمستان به 5 درجه سانتیگراد میرسد و متاسفانه باید گفت آلودگی این شهر نیز بالاست.
همواره در فیلمهای علمی ـ تخیلی روباتهایی را دیدهایم که کارهای عجیب و غریبی را انجام میدهند، اما در واقعیت زندگی روزمره ما هنوز روباتها نقشی آنچنان جدی بازی نمیکنند؛ البته کمکم باید در زندگی روزانه خود به فکر بازکردن جایی برای حضور این مهمانان آهنی باشیم. از زمانهای بسیار دور تا امروز، غذاخوردن یکی از لذتهای زندگی انسان به شمار میرود. قطعا برای همه ما غذا خوردن در رستورانی که روباتها در آن نقش پیشخدمت را بازی میکنند و علاوه بر ارائه غذا برای شما آواز خوانده و میرقصند، بسیار جذاب خواهد بود.
ادامه مطلب ...بالا بودن رقم سفرهای خارجی در ذاتش اتفاق بدی نیست، اما مشروط بر آنکه بین مسافران ورودی و خروجی تناسب و تعادل وجود داشته باشد. به این معنا که اگر سالانه میلیونها ایرانی به عنوان گردشگر و با هدف گردشگری به خارج از ایران سفر میکنند، در نهایت باید ورودی گردشگران خارجی به کشور نیز افزایش یابد تا فهرست ورودی و خروجی به ضرر کشور تمام نشود؛ در حالیکه سازمان گردشگری آمار دقیقی از ورود گردشگران خارجی اعلام نمیکند و تمامی مسافران ورودی را به عنوان گردشگر تلقی میکند، اما مغازههای صنایع دستی دور میدان امام و ظرفیت به نسبت خالی هتلهایی که با مقاصد گردشگران خارجی ساخته شدهاند و... از جمله قراینی است که نشان میدهد این فهرست به نفع صنعت گردشگری کشور شکل نمیگیرد.
اگر هم اهل تجربه و ماجراجویی هستید با رعایت جوانب احتیاطی چمدان خود را ببندید و با ما به یک سفر مهیج بیایید. حتما برای شما هم اتفاق افتاده است که پس از بازگشت از سفر و گذر زمان، حتی سختیهای سفر نیز رنگ شیرینی به خود میگیرند، ترس اصلا برتان ندارد. سختیاش شرایط جوی است و جاده! اگر خودرویتان در برف بماند در این کوهستان وهمانگیز چه میکنید؟ مطمئنا یاد فیلمهایی نخواهید افتاد که در آن بوران برف و زوزه گرگ به گوش میرسد؟! مردم اینجا برای رفت و آمد بیشتر از خودروی تویوتای دوکابین استفاده میکنند،
این تفکر از قدیمالایام سینه به سینه و نسل به نسل گشت تا به امروز رسید، اما من از همان اول میدانستم که نباید گول خورد و تعطیلات نوروز را با رفتن به سفر خراب کرد. از همان زمان که بچه بودم تعطیلات نوروز را گذاشته بودم برای نوشتن تکالیف عید که خودش کلی کار بود و کتابهایی که در طول سال فرصت خواندنشان را پیدا نمیکردم. بزرگتر که شدم متوجه شدم که تعطیلات عید زمان مناسبی است برای تماشای فیلمهایی که باید آنها را سرفرصت دید و از تماشای تکتک نماهای آن لذت برد و ساعتها به داستان و موضوع آنها فکر کرد یا ساعات زیادی را با شخصیتهای دوستداشتنیاش درددل کرد.
جیمز ملارت باستانشناس توجه چندانی به دختر مو سیاهی که روبروی او در قطار استانبول نشسته بود نداشت تا آنکه نگاهش به گردن آویز دختر افتاد و فهمید که گردن آویز هزاران سال قدمت دارد آن نگاه منجر به رویت گنجی گرانبها و یک سال دردسر برای او شد.
آیا تمام این ماجرا خواب و خیال بود؟ یا مالات قربانی توطئه ای شد تا شهرت علمی او خدشه دار گردد؟
در آن لحظه او نمی توانست آنجه را می بیند باور کند, هیچ باستانشناسی نمی توانست آنجه را او دیده بود نادیده بگیرد. خود را به دختر معرفی کرد دختر به او گفت گردن آویز یکی از اشیای است که او در مجموعه اش دارد و به او اجازه داد تا آز انها دیدن کند.
وقتی قطار ازمیر به ساحل دریایی اژه رسید مالات در آتش اشتیاق می سوخت . بنابراین توجهی به مسیر خانه دختر نکرد جواهرات قطعه به قطعه از محلی مخفی بیرون آورده شد.
مالات شگفتزده شده بود آنجه پیش رویش بود از نظر غظمت و ارزش مشابه جواهرات قصره فرعون توت عنخ آمون بود اجازه خواست تا از آنها عکسبرداری کند اما دختر اجازه نداد تنها می توانست در آن خانه بماند و از آن طرح تهیه کند.
دختر به او گفت که یونانی است و جواهرات را بعد از اشغال یونان در طول جنگ جهانی پیدا کرده است و جواهرات در محلی مخفی در دهکده ساحلی به نام دوراگ قرار داشته است.
صغری و کبری چیدنهای دختر او را دچار سر درگمی کرد زیرا می دانست جواهرات 4500 سال قدمت دارند و احتمالا از شهرهای ساحلی نزدیک ترویای هومر پیدا شده که مردمانی جنگجو در آنها می زیسته اند و از نظر ثروت و قدرت با ترویا رقابت می کردند انچه می دید رویای هر باستانشناسی بود و تمام آنها بدقت مورد بررسی قرار گرفت.
دست آخر نیمه شبی کارش به آخر رسید. آخرین باری بود که دختر را می دید بعد ها فهمید که از دختر که کلید کشفیات او محسوب می شد هیچ نمی داند. تنها به خاطر داشت که دختر انگلیسی با لهجه امریکایی صحبت ممی کرد. دختر گفته بود که نشانی منزلش خیابان کاظم دیرک شماره 27 و نام خود و (انا یاپسراتی) است.
نخستین اشتباه مالات این بود که تمام این مطالب را بدون تحقیق پذیرفت, بعدها کارگاهان مظنون ترکیه اعلام کردند هیچ نشانه ای از دختری به ان نام پیدا نشد و علاوه بر آن خیابانی به نام کاظم دیرک اصلا وجود خارجی ندارد.
دومین اشتباه را مالات در گزارش واقعه به مافوق خود به نام پروفسور استون للوید رئیس موسسه باستانشناسی در آنکارا مرتکب شد. ملارت به او گفت این جواهرات را شش سال پیش دیده و اکنون اجازه یافته گزارشات مربوط را منتشر کند که البته به دلیلی کاملا معصومانه دروغ کفته بود. چهار سال بود که مالات با دختری نامزد شده بود و نمی خواست همسر اینده اش با شنیدن این خبر که او چند شبانروز را در خانه دختری به سر برده ناراحت شود.
این دو اشتباه سالهای طولانی زندگی مالات را دچار اشفتگی کرد از وقتی که کشفیات او در مجله اخبار مصور لندن در نوامبر 1959 چاپ شده مصیبت آغاز گردید. او نامه ای به اداره باستانشناسی ترکیه نوشت و چاپ کشفیات خود را به آنها اطلاع داد و بدبختانه نامه گم شد.
وقتی مقاله او به همراه طرحهای مربوط چاپ شد مقامات ترکیه خشمگین شدند آنها می خواستند بدانند این گنجینه کجاست از کجا پیدا شده و چرا به آنها اطلاع ندادن اند؟ آنها فکر می کردند که گنجینه ملی گرانبهایی ربوده شده و مالات را به این دلیل مستوجب ملامت می دانستند مالات هر چه در توان داشت به آنها کمک کرد اما آن جواهرات بی هیچ نشانه ای مفقود شده بودند.
هیچ مدرکی در دست نبود تا ملارت را به دزدی جواهرات متهم کنند, معهذا دو سال و نیم بعد روزنامه ملیت به او تهمت زد که در سال 1950 او و آن دختر در نزدیکی محل کشف جواهرات دیده شده اند.
تحقیقات پلیس متوقف شد اما ادامه کار مالات در ترکیه آنهم در آستانه چند کشف بزرگ باستانشناسی ممنوع شد.
شاید دشمنان مخفی و یا نفوذی در پشت پرده دست اندرکار بودند اما چرا می خواستند اعتبار علمی او را به زیر سوال ببرند مالات به شهرتی جهانی دست یافته بود.
وانا که بود؟ آیا ملاقات او با مالات تصادف محض بود یا عمدا در آن واگن قطار نشسته بود زیرا می دانست گردن آویز او به یقین توجه مالات را جلب خواهد کرد.
یک فرضیه آن است که مالات قربانی توطئه دزدانی شد که آن گنجینه را در دست داشتند و می خواستند آن را بفروشند.
دزدان می دانستند اگر متخصص معروفی چون مالات اصالت جواهرات را تضمین کند ارزش آنها در بازار سیاه به چند برابر خواهد رسید مقاله مالات در روزنا مه ای معروف شهرت لازم را فراهم کرد و بعد از آن جواهرات به نقطه ای ار خارج از کشور حمل و فروخته شد. اگر این فرضیه واقعیت داشته باشد تمام آن گنجینه و دختری به نام آنا در پشت درهای کاخ یکی از ثروتمندان جهان برای همیشه مخفی شدند
مکتشفینی که اوایل قرن نوزدهم در طول رودحانه لامیر در کارولینای شمالی دست به اکتشاف سرزمینها زده بودند وقتی به قبیله ای از سرخپوستان چشم خاکستری برخوردند که زبان بومی آنها نوعی انگلیسی بود بسیار متعجب شدند.
سرخپوستان مدعی بودند که اجداد آنها می توانستند از روی کتابها صحبت کنند. مکتشفین فهمیدند مقصود آنها اینست که آنها می توانستند بخوانند.
امروز اسلاف آن مردم اسرار آمیز در ناحیه رابس زندگی می کنند و به سرخپوستان لامیی شهرت دارند . رنگ ور وی آنها از سیاه تا روشن تغییر می کند در میان آنها مو بور و چشم آبی هم یافت می شود.
شجره نامه قبیله بدرستی روشن نیست اما در طول سالها فرضیه ای شکل گرفته است: اکنون تصور می شود که آنها باقیماندگان مستعمره گمشده سر والتر رالن در ناحیه روناک هستند که در 1590 بیکباره ناپدید شد. روناک 200 مایل با رودخانه لامیر فاصله دارد. وقتی الیزابت اول فرمانی برای تشکیل مستعمره به رالی اعطا کرد او دوبار دست به ایجاد مستعمره زد. اولین آنها به علت حمله سرخپوستان در 1586 و کمبود مواد غذای با شکست مواجه شد. گروهی متجاوز از 100 مرد و زن به فرماندهی فرماندار جان وایت در سال 1587 به آن منطقه رسید انها نیز وضعیت چندان بهتری پیدا نکردند وایت تصمیم گرفت به انگلستان باز گردد و کمک بیشتر و آذوقه با خود بیاورد او افراد خود دستور داد اگر در غیاب او مجبور به ترک آن محل شدند می باید مقصد خود را بنویسند و در محلی مناسب پنهان کنند.
بازگشت والت تا 1590 به علت جنگ بین انگلستان و اسپانیا ممکن نشد , در روناک قلعه ای ساخته شده بود اما این قلعه مورد حمله سرخپوستان واقع و مترک شده بود و ساکنان آن بدون هیچ اثری ناپدید شده بودند تنها یک کلمه کرواتون بر روی تیری حک شده بود.
وقایع نگاران آن دوران بر سر معنای کلمه به بحث پرداختند بعضی عقیده داشتند که این نام قبیله ای از سرخپوستان است که به دژ حمله برده و مستعمره نشینان را قتل عام کرده اند.
اما کرواتون نام جزیره ای در جنوب روناک بوده و مستعمره نشینها می دانستند که قبیله ای دوست به نام هاتراس در آنجا سکنا دارد و احتمالا مستعمره نشینها به آن قبیله رسیده و با آنها وصلت کردند بازماندگان آنها همین سرخپوستان لامیی هستند. فرماندار وایت پذیرفت که مهاجرین به میل خود به کرواتون رفته اند اما از آنجا که نمی توانست به جستجوی آنها بر آید به انگلستان بازگشت. شواهد نشان می دهد که او درست اندیشیده بود. حدود سال 1650 بسیاری از سرخپوستان هاتراس به دره لامبر مهاجرت کردند از 95 تا 200 نام خانوادگی در میان مستعمره نشینان ناپدید شدند 41 تای آنها در میان قبیله لامبی وجود دارد.
ناخدای هلندی جیکوب روگوین در تمام زندگیش چنین صحنه عظیمی را ندیده بود جزیره ای در میانه اقیانوس اطلس که پر بود از غولهای غظیم به ارتفاع تقریبی 9 متر بنظر می رسید که غولها بر روی سکویی بلند که شباهت به کنگره های غظیم الجثه دژهای نظامی داشت ایستاده بودند و دریا را نظاره می کردند.
وقتی روگوین سه کشتی تحت فرماندهی خود را جلو برد متوجه شد که غولها مجسمه هایی بیش نیستند و آدمهایی با اندازه معمولی دورو بر آنها حرکت می کنند.
روز بعد روگوین با دسته ای کوچک به ساحل رفت و دانست که بر روی هر سکو مجسمه مردی با گوشهای بلند و سر قرمز قرار دارد.
روز عید پاک سال 1722 بود بنابراین روگین جزیره را ایستر نامید 50 سال بعد اروپاییها دوباره به آن جزیره پا نهادند و یکصد سال قبل تحقیقات جدی آغاز شد.
در آن هنگام مجسمه ها آنطور که روگوین آنها را دیده بود سر پا نبودند در طی جنگهای میان قبایل بیشتر آنها از روی پایه هایشان به زمین افتاده بودند.
مجسمه های غول آسا از سنگهای آذرین که در آتشفشان رانوراراکو یافت می شود تراشیده شده , بیش از سیصد تای آنها بر فراز اتشفشان تراشیده شده , سپس در طول شیب از آنجا پایین آورده شده بود و با شیوه های مخصوص سر پا شده بودند.
در ون دهانه آتشفشان 400 مجسمه ناتمام پیدا شد بعضی از آنها اندکی تراش خورده و ما بقی تقریبا آماده حمل بودند. تبر و تیشه هایی از حنس سنگهای آتشفشانی – متعلق به حجاران عهد باستان در دهانه آتشفشان پیدا شد. نحوه جاماندن این ابزار به نوعی بود مثل آنکه قرار است روزی حجاران باز گردند و کار را از سر بگیرند. در جاده ای که از دهانه آتشفشان به پایین منتهی می شد مجسمه هایی نا تمام قرار داشت و هر 45 متر یکی از آنها بر زمین افتاده بود.
بعضی از آنها 30 تن وزن و 4 متر ارتفاع دارد یکی از مجسمه های ناتمام 5 تن وزن و 20 متر ارتفاع دارد.
بعضی از محسمه ها 10 مایل دورتر از دهانه آتشفشان قرار دارند تا امروز متخصصین نتوانسته اند بفهمند که مردم آن روزگار چگونه مجسمه ها را تا چنین مسافتی جمل و آنها را سر پا می کردند.
فرضیه هایی مبنی بر آنکه الوار گرد در زیر مجسمه ها به عنوان چرخ مورد استفاده قرار می گرفته.رد شده است.
آزمایشات نشان می دهد که خاک ایستر نمی تواند درختانی با اندازه مورد لزوم برای حمل مجسمه ها بپروراند. این احتمال که برای حمل مجسمه ها از نوعی طناب الیاف استفاده می شده غیر قابل قبول است هیچ الیاف قادر به کشاندن سی تن وزن نیست. خرابه اقامتگاههای باستانی نشان می دهد که این جزیره روزگاری 2 تا 5000 هزار سکنه داشته , سنگ نگاره نشان می دهد که دو طبقه در این جزیره می زیسته اند. گوش درازها , فرمانروایانی که مجسمه ها به شکل آنها ساخته شده و به گوشهای خود وزنه می اویختند تا آنها را دراز کنند و گوش کوتاهها که زیر دست آنها محسوب می شدند.
رسم دراز کردن گوش در تمدن اینکاها پرو قبل از ور ود فاتحین وجود داشته است اما ساکنان قبلی جزیره بیشتر به مردم پولینری شباهت دارند تا به مردم آمریکای جنوبی.
پیشینه جزیره ایستر احتمالا در قرن نوزدهم توسط تاجران برده پرویی که 1000 نفر از مردم بومی و اخرین پادشاه جزیره را به اسارت بردند نابود شد. کسی نمی داند چه بر سر آن مردم امد شاید بعضی از آنها به جزیره بازگشتند و با خود بیماریهای آوردند که مابقی افراد جزیره را نابود کرد. با ناپدید شدن آنها پاسخ به این سوال که چگونه مردم عهد حجر مجسمه هایی چنان غول اسا خلق کردند بی جواب مانده است./