جاده، همان مقصد است

اول ـ می‌گویند گاهی مسیر از مقصد دلپذیرتر است، می‌گویند گاهی راه، طوری افسونت می‌کند که ترجیح می‌دهی کش بیاید، تمام نشود و تو را نرساند تا مقصد.

سرگردانی، آدم‌ها را می‌ترساند، اما جاده از سرگردانی نمی‌ترسد و همین سرگردانی‌اش میان این کوه و آن کوه، همین سرخوردن دیوانه وارش وسط دشت‌های سبز، همین پیچ و تاب خوردن‌های بی‌قاعده‌اش روی پیشانی کویر است که مسافرش را تسلیم می‌کند و عاشق.

دوم ـ راه‌ها، برای هرکس خاطره‌ای را زنده می‌کنند، جاده‌ها برای مردم هر کشوری معنای خاص خودشان را دارند. برای آنها که در کشورهای توسعه یافته زندگی می‌کنند جاده هم معنای پول می‌دهد و مترادف است با یکی از انواع جاذبه‌های گردشگری که می‌تواند مسافران را به خود عاشق کند، آنقدر که از عکس‌هایش کارت‌پستال بسازند و نرم نرمک در آن برانند تا رقص طبیعت را در حاشیه‌هایش بهتر و بیشتر تماشا کنند.

برای مردم برخی کشورها هم جاده فقط یعنی یک راه طولانی‌که هیچ وقت نمی‌توانی مطمئن باشی حتما زنده به مقصد می‌رساندت. جاده برای آنها یعنی خون، یعنی تصادف، یعنی جسدهای کوفته و گیرکرده لای آهن‌پاره‌ها، یعنی زباله‌های رها شده بر دامن طبیعتی رو به نیستی، یعنی هجوم مگس‌ها روی لاشه حیوانات مرده بر آسفالت داغ. برای آنها جاده معنا ندارد، فقط یک خط نازک است بین دو شهر که کیلومتر شمار خودروهایشان را فرسوده می‌کند.

سوم ـ به خودمان بستگی دارد جاده‌ها را یکبار مصرف ببینیم یا جاذبه‌ای برای گردشگران. به خودمان بستگی دارد طوری رفتار کنیم که این مسیرها، خوش‌تر از مقصد شوند یا رنجی شوند با خمیازه‌های طولانی و صحنه‌های هراس‌انگیز.

این ماییم که می‌توانیم جاده را دل انگیز و پرخاطره کنیم یا زباله‌بارانش کنیم و حتی به وحوش حاشیه‌اش هم رحم نکنیم و چنان در آن برانیم که حادثه‌ای ناخوش برای خود یا دیگران رقم بزنیم.

بیایید یک بار دیگر به ایران‌مان روی نقشه نگاه کنیم. خیلی از این خطوط نازک میان شهرها، سحرانگیز و بکر هستند و اگر گردشگرانی را جذب کنند، می‌توانند زندگی روستانشین‌های فقیر اطراف‌شان را زیر و رو کنند به شرط این که به دیگران بشناسانیم‌شان، به شرط این که مراقبشان باشیم...

خاطره جاده

جاده یعنی راهی که تو را روی دوش می‌گیرد تا برساند به مقصد و بعد غربتت را مثل یخ، ذره‌ذره آب می‌کند. جاده، خط خاکستری است که خط می‌کشد روی پیشانی تبدار کویر، خط می‌کشد روی شانه سبز جنگل، حتی روی ماسه‌های درخشان حاشیه دریا.

جاده یعنی باران شکوفه‌های صورتی و چتر سبز درختان روی سر مسافران در بهار، یعنی سراب‌های لرزان و براق و بازیگوش در تابستان، یعنی باران برگ‌های هزار رنگ و بوی نم باران در پاییز، یعنی قندیل‌های یخ و سپیدی یکدست در دوردست در زمستان.

سفر بی‌جاده چیزی کم دارد. حتی خستگی راندن در آن هم دلچسب است تا چه رسد به وقت‌هایی که رفیقش شده باشی و باور کنی که جاده، خود سفر است نه پیش پرداختش. این عکس‌ها، تحفه عکاس‌هایی است که به همین حقیقت باور دارند و به همین خاطر، جاده‌ها را ثبت کرده‌اند. این عکس‌ها، خاطره‌های جاده‌اند در حافظه دوربین.

مریم یوشی‌زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد