سفر با دوربین‌ روی پرده نقره‌ای

در «تلما و لوئیز» ریدلی اسکات که اوایل دهه 90 میلادی ساخته شد، 2 زن جوان که اهل ناکجاآباد هستند و زندگی بسیار معمولی دارند، به جاده می‌زنند تا «آزادی» را پیدا کنند. هیچ‌یک از این دو ضعیف، احمق یا کوتاه فکر نیستند، اما شرایط زمانه باعث شده تا یکی تبدیل به یک مستخدمه شود و دیگری همسر خانه‌دار مردی باشد که خشونت زیادی اعمال می‌کند و هویت او را نادیده می‌گیرد. این دو موجود زخم‌خورده قابل تاسف‌خوردن نیستند. آنها همیشه می‌دانستند جاده‌ای وجود دارد که می‌تواند آنها را در دل خود جای دهد و حالا که شرایط و امکانات مهیا شده، فرصت آن پدید می‌آید تا آنها به تنفس در هوای تازه‌ای بپردازند که همیشه نیازمند آن بوده‌اند.

میثاق و قرارداد فیلم‌های جاده‌ای این است که امکان یک آزادی محدود و مختصر را فراهم و پس از آن است که فشار خود را وارد می‌کند. در این حالت است که کاراکتر اصلی احساس می‌کند گاز گرفته شده (یا ضربه خورده)‌ و سخت هم گاز گرفته شده است. در تلما و لوئیز 2 شخصیت محوری قصه برای لحظاتی، آزادی را کشف می‌کنند، اما برخورد احمقانه با یک «متجاوز» ـ که منجر به تیراندازی در یک پارکینگ بیرون از یک مکان موسیقی می‌شود ـ آنچنان آنها را درگیر خود می‌کند که بقیه سفرشان را تحت تاثیر قرار می‌دهد. اهمیتی ندارد که کاراکترهای قصه به دنبال آزادی هستند، نه خطر. در یک فیلم جاده‌ای، خطر است که به دنبال کاراکترهای قصه می‌آید. جاده در این فیلم‌ها همیشه به بن‌بست ختم می‌شود.

فیلم جاده‌ای یک پدیده تازه نیست. نیاز به فرار و دور شدن از محیطی که دست و پای آدم را بسته، اغوای جاده باز و بی‌مانع یا پیشقدم‌های کشف نشده، ویژگی و خصیصه کاملا آمریکایی نیست. این مساله چیزی است که در فرهنگ و فولکلور عمومی بنا شده است. این متعلق به جامعه‌ای است که از ابتدا بر مبنای آزادی مذهبی پایه‌گذاری شده است. آمریکای قرن هفدهم شامل آدم‌هایی می‌شد که پس از فرار از فشارهای مذهبی اروپا در آنجا ساکن شدند و سنگ بنای جامعه‌ای را بنا نهادند که بر مبنای دیدگاه‌ها و نظرات فرهنگی خود آنها بود. این جامعه‌های کوچک جدید به زودی فشارها و سیستم‌های درونی خودشان را تولید و فراهم کردند. فرار می‌تواند همیشه به‌مکانی در غرب یا جنوب باشد و هیچ وقت خبری از بازگشت به اروپا نیست.

در عین حال، فاکتورهای اقتصادی را نیز نباید نادیده گرفت. از همان روزهای نخستین ساکن شدن اروپایی‌ها در آمریکا، ساکنان جدید کشاورز و مزرعه‌دار بودند. شرایط از همان ابتدای کار تفاوت بسیار زیادی با شرایط اروپا داشتند. در اروپا زمین خوب کمیاب بود و تملک کامل آن تقریبا غیرممکن به نظر می‌رسید. برعکس، در آمریکا زمین‌های مرغوب خیلی زیادی وجود داشت و در آن ایام تقریبا می‌شد آنها را مجانی به دست آورد. ساکنان جدید آمریکا به راحتی می‌توانستند جنگل‌ها را آتش بزنند و خاکستر آنها را آبیاری کنند. خیلی سریع سوزاندن مواد کشاورزی به‌صورت یک کار سیستماتیک درآمد. زمانی که سوخت تازه از بین رفت و به مرز هیچ رسید، نوبت آن شد که کشاورز یا ساکن آن محل دست به کوچ بزند و از نقطه‌ای به نقطه دیگر عزیمت کند. تلف کردن بیهوده وقت و فقدان قدردانی (یا درک قدر این موقعیت)‌ برای چشم‌اندازهای محلی، از همان قرن هفدهم به بعد در دل جوامعی که در آمریکا زندگی می‌کردند، کاسته شد.

در جستجوی مکان‌های تازه برای کسب و کار بهتر، آدم‌ها دیگر به واسطه مرزها یا کاغذبازی‌های مرسوم محدود و محصور نشدند. در آن زمان تنها محدودیت زمین، ناحیه زراعی یا کمبود جاده بود. اولین فیلم (تصویر)‌ جاده‌ای احتمالا پانورامای سفر بود، چیزی که در سال 1850 یک حادثه فرهنگی مشهور بود. یک چنین فیلمی که در آن زمان در قالب نمایش صحنه‌ای خود را به نمایش می‌گذاشت، به آرامی چشم‌انداز خیالی و کاملا اغراق شده (بعضی وقت‌ها با چند هزار متر امتداد)‌ را نشان می‌داد. این چشم‌انداز، افسانه سفری دور و دراز را تعریف می‌کرد که تا پایین رود می‌سی‌سی‌پی یا اطراف صخره‌های کالیفرنیا می‌رسید. در اینجا، پیشگامان راه که می‌توان از آنها به عنوان توپ‌زن‌های اصلی اسم برد، انواع و اقسام خطرات پیش‌بینی نشده و زخم‌های سخت سفر را تجربه می‌کنند، بدون این که شخصا چیزی را از دست بدهند، اما برای بسیاری این نوع معرفی «سفر» بسیار الهام‌بخش بود و میلی ویژه را خلق می‌کرد که براساس آن می‌توان کشورهای دست‌نخورده و کشف شده تازه‌ای را دید. ادبیات آن زمان اغلب درباره پیشگامان راه بود، پیدا کردن راه‌هایی برای یک بهشت گمشده و قابل تصور که با غلبه بر حیوانات وحشی و دشمنان ساکن و بومی به دست می‌آمد. غرب هنوز به عنوان نوشدارویی برای تمام مشکلات موجود در نظر گرفته نمی‌شد. در همان زمان بود که کالیفرنیا هنوز در دل زمین‌های مکزیک قرار داشت و فاقد ارزش‌های امروزی خود بود. آزادی و نعمت با چیزهایی مثل مزرعه‌داری، پیدایش راه‌آهن و تصرف زمین‌های تازه گره خورده بود.

آمریکا با امید سرشاری پرشده و گسترش یافته بود. هر کسی می‌توانست با کمک یک سفر کوتاه در دل غرب، شهر تازه‌ای پیدا کند. مورمن‌ها پس از چند شروع بد، یکی از اولین طلایه‌داران بزرگی بودند که مرزهای غرب را پشت‌سر گذاشتند و زندگی تازه‌ای را برای خودشان و دیگران بنا نهادند. شهری مثل سالت لیک به عنوان منطقه‌ای متروک و امن از تاثیرات دیگران (هم از نظر فرهنگی و هم از نظر مذهبی)‌ در نظر گرفته شد، اما این شهر در غربی‌ترین بخش غرب قرار داشت و هر کسی نمی‌توانست خودش را به آنجا برساند. در هزار سال اول تاریخ آمریکا، شانس سفر به مناطق مختلف غرب و پیداکردن محل‌های خوب سکونت بسیار محدود بود. عواملی مثل قدم‌های قدیمی ساکن آمریکا، نبود اتحاد و ارتباط ساکنان جدید، هوای سخت و آزاردهنده و بیماری‌های مختلف ازجمله چیزهایی بودند که این محدودیت‌ها را ایجاد می‌کردند. با این حال، غرب و جاده‌های آن، همیشه به عنوان راهی برای فرار دیده و درک می‌شد. این راهی بود که هر دو گروه قهرمانان و شخصیت‌های منفی و شرور به دنبال آن بودند.

قطار واگنی (منظور دلیجان‌هایی است که پشت سر هم مثل کوپه‌های قطار در یک مسیر حرکت می‌‌کردند)‌ برای جمعیتی که در جستجوی فرصت‌های تازه بودند، نقش یک آشکارسازی ساده را بازی نمی‌کرد. این وسیله حکم یک تایید و تصدیق عمومی را داشت که جامعه آمریکای جدید را قادر می‌ساخت شرایط را برای عموم مردم فراهم کند. برای ساکنان جدید غرب همیشه چیزی بود که به کمک آن می‌شد از فقر یا واقعیت‌های تلخ موجود (یا هر دوی آنها)‌ رها و آزاد شد. اولین قصه‌های جاده‌ای درباره قطارهای واگنی هستند و نه قصه‌هایی درباره تله‌گذاری‌های فردی یا اکتشافات ژئولوژیکال لوئیس و کلارک. آنها قصه آدم‌هایی بودند که به دنبال فرار از زندگی موجود بوده و می‌خواستند شانس خود را برای دستیابی به خوشبختی بیازمایند. آنها معمولا مهاجران تازه‌واردی بودند که متوجه این نکته شده بودند که ساحل شرقی نمی‌تواند آنها را به سرمنزل نجات برساند و شانس‌شان برای کسب زندگی بهتر کم است. این آدم‌ها تمام آنچه را که داشتند در دلیجان‌های کوچک کم‌زور خود گذاشته و به بقیه دلیجان‌های پیوسته‌ای ملحق شدند که مکان فعلی را ترک و راهی مکان تازه‌ای برای ادامه زندگی شدند. اغلب اوقات، بسیاری از آنها هیچ وقت به غرب ـ و آرزوی بزرگ خود ـ نمی‌رسیدند. امراض مختلف، فساد، بدشانسی، هوای بد، فقر، اقامت طولانی در صحرا و ندیدن آبادانی، تکرار دیدار با صخره‌ها یا شرایط بد دلیجان‌ها باعث می‌شد تا بسیاری از آنها راه خود را کج کرده و به مکان قبلی برگردند. برخی هم در همان میانه راه چادر زده و آنجا را برای ادامه زندگی انتخاب می‌کردند. سختی شرایط این آدم‌ها و همچنین حماقت آنها را می‌توان در این نکته خلاصه کرد که آنها مکان‌هایی را برای سکونت انتخاب می‌کردند که هیچ شباهتی به یک شهر نداشت و فاقد مدرسه، مغازه و بازار، دکتر و چیزهایی از این دست بود.

در همان حالی که آمریکایی‌ها در جستجوی یک زندگی تازه بودند، در آفریقای جنوبی هم تجربه مشابهی تکرار شد. در این محل، اهالی بومی در تلاش بودند تا به دور از قوانین بریتانیای کبیر به زندگی خود ادامه دهند. در آن زمان، انگلیسی‌ها راهی این محل شده بودند تا سرزمین تازه‌ای را برای سکونت پیدا کنند و به عنوان رقیب اهالی بومی درآمدند. قصه‌های وحشتناکی از آن دوران سینه به سینه نقل شده که در آنها اجساد آدم‌ها از دلیجان‌ها آویزان بوده و خشکسالی و قحطی و گرسنگی گریبان این مسافران را گرفته است. مشابه این صحنه‌ها را در دلیجان‌های آمریکایی‌های در حال سفر به غرب هم می‌توان دید. همین اوضاع و احوال زمینه‌ساز یک سری افسانه شد و راه به شعرها، قصه‌ها و تابلوهای نقاشی پیدا کرد. برای نسل‌های بعدی که از راه رسیدند، تجربیات غنی و پربار گذشتگان آنها در سفر به دل غرب، زمینه آن را فراهم کرد تا توجیهات اخلاقی خویش را در رابطه با تجربیات شخصی خود داشته باشند.

کیکاووس زیاری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد